سفرنامه ۳ روزه به استانبول | تجربهای واقعی از دل تاریخ، طعم و رنگ در قلب ترکیه
سفر به استانبول مثل ورق زدن یک رمان تاریخی با طعم قهوه ترک است. شهری پر از تضاد و هماهنگی، جایی که امپراتوریهای کهن، بازارهای پرهیاهو و عطر نان سیمیت کنار هم زندگی میکنند. این سفرنامه روایت سه روز من در این شهر شگفتانگیز است؛ سفری کوتاه اما پر از رنگ، صدا و طعم.
روز اول: رسیدن، بازارگردی و نخستین برخورد با طعم استانبول
سفرم با پرواز صبح از تهران شروع شد و حوالی ظهر به فرودگاه استانبول رسیدم. از آنجا با تاکسی به سمت هتل کوچکی در منطقه سلطاناحمد استانبول رفتم؛ جایی که میدانستم بیشتر جاذبههای تاریخی در چند قدمی من خواهند بود.

بعد از کمی استراحت، اولین مقصدم بازار بزرگ استانبول (Kapalı Çarşı) بود. باورم نمیشد که دارم در دل بازاری قدم میزنم که از قرن پانزدهم تا حالا هنوز زنده و پرجنبوجوش است. بازار پر بود از ادویه، پارچه، فرشهای رنگارنگ، ظروف مسی، و البته فروشندگانی با زبان فارسی نصفه و نیمه و چانهزنیهای شیرین.

برای ناهار، انتخاب من “دونر گوشت” با دوغ سرد از یک رستوران محلی بود که هم طعم دلچسبی داشت و هم قیمت مناسب. عصر، کنار خیابانهای سنگفرش شده، قهوه ترک نوشیدم و شب را با منظره چراغانی مسجد سلطاناحمد به پایان رساندم.
روز دوم: دل در دل تاریخ و چشم در چشم بسفر
صبح روز دوم را با بازدید از مسجد ایاصوفیه (Ayasofya) شروع کردم. فضایی روحنواز، با سقفهایی بلند و نور ملایم شیشههای رنگی. بعد از آن، به سمت مسجد آبی و کاخ توپکاپی رفتم. انگار تاریخ امپراتوری عثمانی را در یک روز مرور کردم.
ظهر، در رستورانی نزدیک ایاصوفیه، معروفترین غذای استانبول یعنی “اسکندر کباب” را امتحان کردم. لایههای گوشت گریلشده روی نان، همراه با ماست و کره داغ… واقعاً فراموشنشدنی بود!
عصر، یک تجربه خاص: کروز تنگه بُسفر. سوار کشتی شدم و از کنار کاخهای عثمانی و خانههای ساحلی گذشتم. صدای مرغهای دریایی، انعکاس خورشید در آب، و چای ترکی در لیوانهای کمر باریک… یکی از شاعرانهترین لحظات این سفر بود.
روز سوم: شیرینی وداع و چمدانی پر از سوغات
روز سوم را به بازار مصریها (Mısır Çarşısı) اختصاص دادم. بازاری کوچکتر از بازار بزرگ اما پر از ادویه، چای، نبات و باقلوا. چند بسته چای سیب و قهوه ترک خریدم برای سوغاتی.

بعد به یکی از قنادیهای معروف در منطقه امینونو رفتم و باقلوا و کونفه داغ امتحان کردم. واقعاً طعمی داشت که آدم را تا مدتها درگیر خودش میکرد.
 ظهر، قبل از برگشت، برای آخرین بار در کنار ساحل نشستم، به افق خیره شدم و فکر کردم که چقدر این سه روز زود گذشت…
ظهر، قبل از برگشت، برای آخرین بار در کنار ساحل نشستم، به افق خیره شدم و فکر کردم که چقدر این سه روز زود گذشت…
سفر به استانبول یک تجربه چندبعدی بود. هم لذت تاریخ را بردم، هم هیجان بازارها را حس کردم، و هم مزههای فراموشنشدنی ترکی را چشیدم. اگر قرار باشد بار دیگر بروم، قطعاً زمان بیشتری خواهم گذاشت برای گشتن در کوچهپسکوچهها، امتحان کردن کافههای پنهان و شاید سفری به جزیرههای اطراف استانبول.
این سفرنامه خاطرهانگیز، روایتی واقعی از سفر یکی از همراهان سایت استانبولسراست که تجربیات خودش را با ما به اشتراک گذاشته است.
 استانبول سرا مرجع اطلاعات استانبول برای فارسی زبانان
استانبول سرا مرجع اطلاعات استانبول برای فارسی زبانان
				

 
		

